در آغوش توام ، آرام تر از همیشه

، و ای کاش میشد که همیشه اینجا بمانم،

آغوشت را آخرین سرپناه خودم بدانم،

اگر عمری باقی نمانده ، در آغوش تو بمیرم…

همینجا میمانم ، همینجا تمام حرفهای دلت را میخوانم،

و همینجاست که میدانم مرا دوست داری ،

خیالم راحت است  هیچگاه تنهایم نمیگذاری

میروم به اعماق خاطره هایمان ،

چه صبری داد به ما عشقمان …

گذشتیم با هم از سردی لحظه ها ،

رسیدیم به آخر خط همه غمها ،

رها شدیم از هر چه غصه بود ،

آخر سر شدیم یکی از شیرین ترین قصه ها!

در آغوش توام ، رفته ام به رویاهایم ،

خواب نمانده ام از این احساسم ،

در این خواب و بیداری ،

لذت در کنار تو بودن را درک میکنم ،

هیچگاه  این سرپناه گرم را ترک نمیکنم ،

من از عشق نگاه تو خیره شده ام به چشمانت ،

هیچگاه برای دیدنت لحظه ای را از دست نمیدهم!

مرا بگیر و رهایم نکن ،

اگر هم خواستم ناخواسته لحظه ای پرواز کنم ،

مرا پر پر کن، من به عشقمان شک ندارم ،

من که جز تو کسی را ندارم ،

پس اسیرم کن تا همیشه ،

این لحظه هیچگاه بهانه ای نمیشود از اینکه زندانم در قلب مهربان تو!

لبریز از عشقم ، خالی از هر نیازی ،

به سوی آنچه که آرزویش را دارم ،

به سوی تو می آیم که تنها آرزوی منی !

رو به سرچشمه روشنی ها ،

دنیای من تاریک میشود اگر نباشی …

در آغوش توام ، شعر با تو بودن را برایت میخوانم ،

شعری که با من و تو آغاز میشود،

من و تو یک روز با هم میرویم اما شعر با تو بودن هیچگاه تمام نمیشود!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد