-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 اسفند 1403 07:50
امروز هوا دوباره حس قشنگی داره نم نم عشق و مستی از آسمون میباره تولدت مبارک ای گل گلدون من هزار سال زنده باشی ، بسته به تو جون من ***** جهان برای من با میلاد تو آغاز شده و برگهای تقویم تنها دیوارهایی فرضی است که فاصله را یادآوری میکنند تا باور کنیم بی آغوش
-
حسنا میرصنم
پنجشنبه 23 اسفند 1403 14:18
کاش این بهار از هر درخت آلوچه ی خنده های تو سبز شود بعد من این اسفند را دود که نه مدام بوس کنم تا چشم بخورم تا چشم خدا به من بخورد و ببیند مثل کودکی کم طاقت چطور بی تاب چیدن توام ... . تا چشم خدا به من بخورد و ببیند تو تنهااا وسوسه ی هزار باغ آلوچه ای در من ....
-
نرگس صرافیان
چهارشنبه 22 اسفند 1403 22:45
زندگی فارغ ار احساس چو باغی ست که بی اب شده زندگی بی نظر عشق ؛ چونان برکه ی نابی ست که مرداب شده اندگی باید زیست ریستن با همه احساس و طراوت زیستن با همه شوق... زندگی، شوق درختان زمستان زده ای هست به آغوش بهار که امید است به لبخند .و به اغوش و به دستان گره کرده ی یار...
-
معین دهاز
چهارشنبه 22 اسفند 1403 00:49
کو تا بهار! من اخرین برگم .. نگاهم دارم
-
فریدون مشیری
سهشنبه 21 اسفند 1403 17:24
"اگر در کهکشانی دور دلی، یک لحظه در صد سال، یادِ من کند بی شک، دل من، در تمام لحظه های عمر، به یادش می تپد، پرشور"
-
نسرین هداوندی
سهشنبه 21 اسفند 1403 17:22
گفتند: "برو آنجا که تو را منتظرند" ما که رفتیم اما پایمان تاول زد، از گشتنِ بیهودهی این شهر غریب از تنهایی در این، حجمِ عجیب ما که رفتیم اما تو به باقیِ مردمِ این شهر بگو: "این نیز میگذردها" همهاش نیرنگ است! ما به بدحالی مفرط، خو گرفتیم همه عمر.
-
افسانه کامکار
سهشنبه 21 اسفند 1403 13:25
یخ زده معابر واژه ها زیر پای ذهن گویی تلی از برف قفل کرده چشم عبوس پنجره را حالا رویایت می چسبد به آغوش احساسم تا دوباره گرم کند فصل وهم انگیز تنهایی را
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 اسفند 1403 13:24
دلم میخواهد بروم زیر تیغ همهی جراحانِ جهان گوژپشت باشم، نابینا باشم، و تجربه کنم تمام دردها، زخمها و نقصها را معلولِ جنگی باشم تهسیگارهای کثیف جمع کنم ولی نمیخواهم ویروسِ سمجِ برتری به روحم راه یابد. دلم خوشبختی میخواهد نه در ازای شمارشِ بدبختها...
-
نرگس نوروز پور
دوشنبه 20 اسفند 1403 09:12
شب که می رسد یادم می اید نیستی سرما اوج می گیرد واژه ها قندیل می بندند وقتی از نبودنت می نویسم آغوشت را ندارم هیچ تن پوشی حریف این سرما نیست راستی که این زمستان بی تو زیادی زمستان است!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 اسفند 1403 23:20
تو که میخندی هر جای سال باشد دوباره شکوفهها شروع می شود خیابان، بوی کوچه باغ می گیرد و خورشید در بهترین قسمت آسمان می ایستد تا هوا هوای تو شود
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 اسفند 1403 09:31
جان ما و جان آن چشمان تو بوسه ای می خواهم از لبهای تو بوسه میخواهم که باشم تا سحر غرق در افکار و در رویای تو بوسه ای همچون شراب اتشین تا که مست افتم به زیر پای تو خوب میدانم امید زندگی نیست در عالم کسی همتای تو چشم زاغی بنده درگاه توست غمزه دارد نرگس شهلای تو گر مرا رنجاندی از خود، می شوم ای بت سیمین بدن ، شیدای تو...
-
فروغ فرخزاد
شنبه 18 اسفند 1403 09:21
یاد آن بوسه که هنگام وداع بر لبم شعله حسرت افروخت یاد آن خنده بیرنگ و خموش که سراپای وجودم را سوخت رفتی ودر دل من ماند بجای عشقی آلوده به نومیدی و درد نگهی گم شده در پرده اشک حسرتی یخ زده در خنده سرد آه اگر باز بسویم آیی دیگر از کف ندهم آسانت ترسم این شعله سوزنده عشق آخر آتش فکند بر جانت
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 اسفند 1403 09:19
یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم گویی که گل از چشمه مهتاب گرفتم هرگز نتوانی که ز من دور بمانی چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم
-
سمیه نادی
چهارشنبه 15 اسفند 1403 19:54
نزدیک توام ... چون لمس ماه بر مخمل شب، چون خیسی بغضی بر التهاب گونه ها چون ابدیت خنده ات در انعکاس آینه نزدیک و بی تاب... همچون عطش لبها به وقتِ نابِ قرار بوسه و عشق... نزدیکم به تـــو که ، آرامش دریایی بعدِ هر طوفان...
-
محمد شیرین
سهشنبه 14 اسفند 1403 21:01
مرا گه پراکنده ام در هوای تو به هر نفس به لب بگیر و به جان بنوش که این تمام ارزوست
-
افشین یداللهی
سهشنبه 14 اسفند 1403 09:08
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند! امروز عجیب بی تو میمیرم ...!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اسفند 1403 22:38
کسی تولد مرا به خاطرم می اورد برای خاک قلب من گل و شکوفه می خرد کمی بزرگ می شوم ، تنم جوانه می زند فقط یواشکی دلم تو را بهانه می کند اگر چه با سرود و شعر دلم پر از چکاوک است خودت بگو، بدون تو تولدم مبارک است
-
امید صباغ نو
دوشنبه 13 اسفند 1403 22:34
فرقی نمی کند که کجا متولد شده باشی مهم این است که آمده ای تا قصه ی ناسروده ای را بسرایی در ناکجا آیاد این کویر بی نشان مهم این است که خودت باشی قصه ات را شبیه خودت شبیه زیباترین غزل جهان بنویس
-
الناز امیدی
دوشنبه 13 اسفند 1403 09:10
مرا ببوس ان گونه که باران دشت را می بوسد و آتش علفزار را مرا زنده کن ، بمیران که اگر نبوسی ام میمیرم که اگر ببوسی ام میمیرم و در کشاکش مرگ و زندگی انچه پیروز است لب های پر خون توست
-
مژگان یوربور
یکشنبه 12 اسفند 1403 18:43
باز از کجایِ این شهر رد شدی که باد عطرَت را انداخته به جانم، که دیوانه شدم...
-
اکرم نورانی
یکشنبه 12 اسفند 1403 08:45
و چقدر سیب میچکد از صدای شان وقتی عشق می خوانند ممنوعه های لطیفی که دست بهشت هم به دامنشان نمی رسد فقط باید آن ها را خیال کرد و بیست و چهار ساعتِ هر روز را به آنها به بودنشان به شکوهمندی نگاهشان باید فکر کرد دلبرانی که رب النوعی از جنس نورند دیده می شوند اما لمس نه حس می شوند اما قرار ندارند همان ها که برای گرمی دل...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اسفند 1403 10:10
گر زمسیح پرسدت، مرده چگونه زنده کرد؟! بوسه بده به پیش او بر لب ما ، که اینچنین!
-
محسن صفری
شنبه 11 اسفند 1403 08:49
می توانم قد یک جمعه برایت باشم؟ وقتی به من میرسی خیالت راحت باشد و همه چیز را تعطیل کنی سرت را روی شانه هایم بگذاری و یک روز را متعلق به من باشی
-
غاده السلمان
جمعه 10 اسفند 1403 12:21
روییدی در قلب من به سان گل کوچکی که کنار دیوار می روید همین قدر ناخواسته عاشقت شدم
-
حمید جدیدی
جمعه 10 اسفند 1403 09:16
و عطر گردنش چیزی شبیه بوی دشت بوی نم... بوی خیس کوچه بوی خاک مزرعه باران خورده.....
-
عاطفه عزیزی
پنجشنبه 9 اسفند 1403 20:14
کودتا کردم وقتی... خودم را در آغوشت رها کردم و آرام لبانت را بوسیدم..
-
لیلا مقربی
پنجشنبه 9 اسفند 1403 12:12
همیشه یک دلیل هست... برای اینکه کسی را ... غیر معمولی دوست بداریم...! مثلا لبخندش... مثلا چشمهایش مثلا حرفهایش ،،،
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 اسفند 1403 21:24
"مواظب باش" اینجا فضاى مجازى است نکند در عمق تنهاییت چمدان دل تنگیهایت را به نغمه نغمههای پوچ و غیرحقیقى ببندی یادت باشداینجا هر که هر چه میخواهد می تواند باشد قاضی، وکیل، نویسنده، شاعر هنرپیشه، خواننده، مشاور، دکتر، متخصص ،استاد اینجا حتى آدمها به راحتى تغییر جنسیت مى دهند زنها مرد مى شوند و مردها زن...
-
مینا اقا زاده
چهارشنبه 8 اسفند 1403 08:39
ای نگاهت گرم تر از خورشید باز کن چشم روشنت را بر من بیا و بتاب که این صبح بدون تو سخت، زمستان است
-
عباس معروفی
سهشنبه 7 اسفند 1403 17:08
تو لیلی نیستی من اما مجنون حرفهایت می شوم دیوانه ی دستهایت مبهوت خنده هایت، شیرین نیستی ولی من صخره های شب را انقدر می تراشم تا خورشید طلوع کند و تو در آغوشم لبخند بزنی