پابلو نرودا

تو را دوست دارم 

مانند هر چیز با ارزش و پنهانی

که باید

مخفیانه دوست داشت

درست مابین سایه و روح

تو را دوست دارم 

بی انکه بدانم

چگونه از کی و از کجا

تو را  دو.ست دارم

بی هیچ پیچیدگی ، بی هیچ غروری

در دل می‌گفتم:

لباس نو که پوشیدم، قفل را که با عطر گشودم

میان قلب‌ها فرق نخواهم نهاد

رسوایی را کفن خواهم کرد

 و لبخند را آنقدر ادامه خواهم داد

تا قلبم سرنوشت همه‌ی قلب‌ها باشد.

فاضل نظری

شاخه ای خشکید و از چنگ شکوفایی گریخت

خوش به حال هر که از غم های دنیایی گریخت

همنشینی با کسی دلتنگی ام را کم نکرد

کاش می شد لحظه ای از دست تنهایی گریخت

بی وفایی شدجواب مهربانی ، حیف شد

خواستی از پای اهو بند بگشایی گریخت

هر که حسنی داشت راهش را زلیخایی گرفت

ماهرویی کو که از تاوان زیبایی گریخت

رود روزی از خودش پرسید هجرت تا کجا؟

بعد شد مرداب و از بیهوده  پیمایی گریخت

با طناب مرگ بیرون امد از گودال عمر

ماهی دلمرده از تنگ تماشایی گریخت


عمران صلاحی

تو اگر 

بسته ای بار سفر

تو اگر 

نیستی دیگر

پس چرا از همه جا

من صدای تپش قلب تو را می شنوم

فروغ فرخزاد

تو آمدی ز دورها و دورها 

ز سرزمین عطرها و نورها

نشانده ای مرا کنون به زورقی

ز عاج ها ، ز ابرها، بلورها

صدای تو 

صدای بال برفی فرشتگان 

نگاه کن که من کجا رسیده ام 

به کهکشان، به بیکران، به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوج ها

مرا بشوی با شراب موج ها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات 

مرا بخواه در شبان دیرپا

مرا دگر رها مکن

مرا ازین ستاره ها جدا مکن