امشب به خوابم بیا !
با خودت دو فنجان چای دارچین بیاور
من خودم را به خواب می زنم
گوشه ی تختم بنشین
صدایم کن
اول اسمم را بگو
بعد عزیزم
بعد هم بگو باشد انگار که خوابی
من می روم
بلند می شوی
بلند می شوم
دستم را دورِ گردنت حلقه می زنم
می گویم بالاخره آمدی . .
می گویی شک داشتی به آمدنم ؟
می گویم گاهی . . مثلِ امشب
نگاهم می کنی
بی هیچ حرفی چایم را می دهی دستم
دستم را می گیری
می گویی دیر آمدم
تا ماندنی تر باشد
تا قدرِ لحظه هایمان را بهتر بدانیم
.
امشب بیا
اینها را بگو
مبادا دیر شود
مبااادا ...!
روسری فهمیده دارد صبر من سر میرود
نم نم و با ناز، هی دارد «عقبتر» میرود
دست نامرئیّ باد و دستههای تار مو
وای از آن نامرد، با اینها چه بد ور میرود
میزنی لبخند و بیش از پیش خوشگل میشوی
اختیار این دلم از دست من در میرود
واژههای شعر من کمکم سبکتر میشوند
این غزل دارد به سمت سبک دیگر میرود
پا شدی، انگار بر پا شد قیامت در دلم
رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر میرود
ابروانت میشود یادآور «هشتاد و هشت»
چشمهایت باز سمت «فتنه» و شر میرود
گر تو را ای فتنه، شیخ شهر ننماید مهار
مثل ایمان من، امنیت ز کشور میرود
لبخنــد.. مرا بـس بـود، آغـوش لهـم میکرد
آن بوسه مرا می کُشـت، لـب منهدمم میکرد
آن بوسـه و آن آغوش.. قتـاله و مقتـل بـود
در سِیر مرا کُشتـن! ..، ایـن پرده ی اول بـــود
هر کس غـم خود را داشـت، هـر کس سر کارش ماند
من نشئـه ی زخمی که..، یک شهـر خمـارش ماند!
یا کنـج قفـس یا مرگ...ایـن بخـت کبـوترهاسـت
دنیـــــا پـل باریکی.. بیـن بـد و بـدتـــرهاسـت!
ای بـــــر پـدرت دنیــا...آن باغ جوانم کو؟!
دریاچـه ی آرامـم.. کوه هیجانم کو؟
پشـتم به پـدر گـرم و..، دنیـا خـودِ مـــــادر بود
تنهـــــا خطـــــر ممکن اطـراف سمـــــاور بـود
از معرگه ها دور و.. در مهلکه ها ایمَن
یک ذهـن هزار آیا! از چیستی آبسـتن؟
یک هسـتی سـردستـی در بــود و عـدم بـودم
گـــــور پـدر دنیـــــا..، مشغـول خـــــودم بودم!
هر طـور دلــم می خـواسـت آینـده جلـو می رفـت
هــر شعبـــــده ای دستـش رو می شـــــد و لـو می رفـت
صد مرتبـه می کشتـند..، یکبار نمی مـردم
حالـم که به هم می ریخـت جز حرص نمی خوردم
آینـــــده ی خیلـــــی دور.. ماضی بعیدی بود
پشـتِ درِ آرامـش.. طـوفـان شدیدی بود
آن خـــــاطره ها ی خشـــــڪ در متـن عطـش مانـــــده
آن نیمـه ی پـررنگـــــم در ڪودڪیـش مانـده
امـا من امـروزی...کابـوسِ پـُر از خـواب اسـت
تکلبف شـب و روزم..، با دکتـر اعصاب اسـت..
َهلِ نَماز میشَوَم
جُمله نیاز میشَوَم
سوی حِجاز میشَوَم
"باز مُقابِلَم تویی"
باده ی ناب میشَوَم
شِعر و کِتاب میشَوَم
یِکسَره خواب میشَوَم
"باز مُقابِلَم تویی"
هَمرَهِ موج میشَوَم
راهیِ اوج میشَوَم
فوج به فوج میشَوَم
"باز مُقابِلَم تویی"
سایه ی ماه میشَوَم
دَر تَهِ چاه میشَوَم
راهیِ راه میشَوَم
"باز مُقابِلَم تویی"
توی رَواق میشَوَم
کُنجِ اُتاق میشَوَم
بَسته به طاق میشَوَم
"باز مُقابِلَم تویی"
اینهَمه مَرد میشَوَم
مَخزَنِ دَرد میشَوَم
ساکِت و سَرد میشَوَم
"باز مُقابِلَم تویی"
اَز هَمه دور میشَوَم
نُقطه ی کور میشَوَم
زِنده به گور میشَوَم
"باز مُقابِلَم تویی"
هَمدَمِ خار میشَوَم
بی کَس و یار میشَوَم
بَر سَرِ دار میشَوَم
باز مُقابِلَم تویی