تو آخرین وطنی هستی که روی نقشه ی آزادی باقی مانده
تو آخرین کسی هستی که مرا از ترس ایمن کرد
تو آخرین خوشه، تو آخرین ماهی
تو آخرین کبوتر، تو آخرین ابری
اگر بدانید مردم هزاران بار بیشتر
به یک سر درد معمولی خود اهمیت می دهند
تا به خبر مرگ من و شما
دیگر نگران نخواهید شد
که درباره ی شما چه فکری می کنند
شب از شب های پاییز ی ست
از آن همدرد و با من مهربان شب های شک اور
ملول و خسته دل ، گریان و طولانی
شبی که در گمانم من که ایا بر شبم گرید، چنین همدرد
و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی
و اینک ( خیره در من مهربان) بینم
که دست سرد و خیس ش را
چو بالشتی سیه زیر سرم- بالین سوداها- گذارد شب
من این می گویم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیه پوشیده پیشاپیش، دل برکنده از
بیمار
نشسته در کنارم اشک بارد شب
من این می گویم و دنباله دارد شب
بعد از ما مثل بنفسه ها زندگی کردیم
ناچار بودیم
به درخت ها فکر کنیم
و زندگی کنار پنجره بود
کنار استین کتم
زندگی در یک قدمی بود
به خاطر تو خشمم را در بهار پنهان کردم
دستم را به نرده ها گرفتم
و از هیاهو دست کشیدم
زانو زدم
و سرم را چون دهان عطری باز کردم