دستی بلند کردم و گفتم: "سفر به خیر!"
خوش میروی، گذار تو از این گذر به خیر
من چون گَوَن، اسیر غم خویشتن شدم
یاد تو -ای نسیم خوشِ رهگذر!- به خیر
یاد تو -ای که خیسی چشمان من نشد
آخر به عزم راسخ تو، کارگر- به خیر
یادت نمیرود ز خیالم، مگر به مرگ
ذکرت نمیرود به زبانم، مگر به خیر
بیخوابی، ارمغان دلِ رفتهی من است
هرگز نمیشود شب عاشق سحر، به خیر
تسلیم ناگزیریِ تقدیر خود شدم
دستی بلند کردم و گفتم: "سفر به خیر..."
❏ #سجاد_رشبدی
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هِی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم مشتری آمد و رفت
و هِی این و آن
سرسری آمد و رفت
ولی هیچکس واقعاً
اتاقِ دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفلِ قلب مرا وانکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است؟
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است؟
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصّه و ماتم است!
و رفتند و بعدش
دلم ماند بیمشتری
و من تازه آنوقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا میخری؟!
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید دیگر،
برای شما جا نداریم!
از این پس به جز او
کسی را نداریم...
● #عرفان_نظرآهاری
سالها کوشیدم اندر عشقِ یاری
تا مگر با او سرآرَم روزگاری
داشتم زیبا امیدی، انتظاری
یاد باد آن بیقراری
وآنهمه امّیدواری
بود یک دنیا امید اندر نگاهش
داشت سِرّی با دلم چشم سیاهش
مهربانیهای او بودی گواهش
کو بُود یاری وفادار
یاری من را سزاوار
گاه میرفتیم با هم سوی صحرا
میدویدیم از سرِ عشقی توانا
شاد همچون کودکان روی چمنها
خنده میکردیم گاهی
بودمان گَه اشک و آهی
گاه حالی بودمان چون عالمِ خواب
در میان قایقی، شبهای مهتاب
از صلای موجها و نالهی آب
بودمان دلکش نوایی
عالمی، حالی، صفایی
نغمههای عشق با هم میشنیدیم
هر دومان یک چیز زیبا میگُزیدیم
در جهانِ آرزوها می پریدیم
من ز تو بودم، تو از من
بودمان یک روح و دو تن
من نمیگویم که کردی بیوفایی
یا پشیمانم من از آن آشنایی
لیک من موجب نبودم بر جدایی
پس چه شد کآن آشنایی
داشت در پی این جدایی...؟
● #جهانگیر_تفضلی
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی
شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی
من آن سکوت شکسته در آسمان توام
و تو درآمد دنیا و آفتاب منی
چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها
تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی
برای زندگی ی بی جواب و تکراری
به موقع آمدی و بهترین جواب منی
روان در اوج خیالم چو رود می مانی
همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی
نفس پس از گذرت از حساب می افتد
و تو دلیل نفس های بی حساب منی
رها مکن غزلم را همیشه با من باش
که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی