«تهران

به روی کسی نمی‌خندد

جز به روی مرگ»

سالار محمدی

مرگ را به برگ پاییزی عشق ترجیح می دهم ...
باران زیاد می بارد !
راه زندگی خاکیست...
گٍل می شود و می مانیم...
با یک سیگار خیس... ...

عباس معروفی

حاضرم همه‌ی دنیا را

ساکت کنم

تا تو در آغوشم آرام بخوابی.

حالا تب تنت را

ببوس روی تن من...

عباس معروفی

می ایستم کنار دریا

و طلوع تو را انتظار می کشم.

با موج بلند برمی خیزم.

بیایی، ابر می شوم در آغوش تو،

نیایی، می ریزم...

اولین روز دبستان بازگرد  

 کودکی ها ، شاد و خندان بازگرد

باز گردای خاطرات کودکی

بر سواراسب های چوبکی

 

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند

درس های سال اول ساده بود 

آب را بابا به سارا داده بود

 

درس پند آموزروباه وخروس

روبه مکارودزدوچاپلوس

روزمهمانی کوکب خانم است

سفره پرازبوی نان گندم است

 

کاکلی گنجشککی باهوش بود 

فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوزوسرمای شدید

ریزعلی پیراهن ازتن می درید

 

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پرازتصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم 

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

 

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان ازحلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفترها به رنگ کاه بود