خواستم عاشق بینام و نشانت باشم
نگرانم نشوی تا نگرانت باشم
پیرم از عشق درآمد که در آیینهی شوق
شکلی اندازهی آغوش جوانت باشم
گم شدم در تب شعری که پر از شور تو بود
تا شبیه غزلی ورد زبانت باشم
عاقبت علت تشویش جهانت شدهام
من که میخواستم آرامش جانت باشم
جرم من نیست اگر نوبت من پاییزی ست
من نمی خواستم ای گل به زیانت باشم
هنوز مانده دل من به بار بنشیند
مقدر است کماکان دچار بنشیند!
نمی رسد به زمین ابر اگر شود حتی
که قطره قطره به روی بهار بنشیند
همیشه عامل آهنگ عاشقانه ی توست
شبیه زخمه که بر سیم تار بنشیند
همیشه قسمت لب های من فقط خار است
اگرچه روی لب تو انار بنشیند
چه سخت می گذرد روز و شب اگر این دل
کنار چنبره ی تلخ مار بنشیند
رهام می کنی از سمت باد گیسویت
که نام من سر سنگ مزار بنشیند
قرار بود قرار دلم شوی، نشدی
که باز هم دل من بی قرار بنشیند
بخواب آرام ای عشقم که من بیدار بیدارم
فراقت تا سحر هر دم کند بیمار بیمارم
بخواب آرامِ جانِ من کنارت بودم و هستم
بخواب آرام من امشب چو هر شب سخت هوشیارم
تمام هستی ام خوابی ، برایت شعر می گویم
بخواب آرام تا فردا که من مشتاق دیدارم
میان سینه ام بغضی دل من گریه می خواهد
ز ترس بودن بی تو ، ز فکرش نیز بیزارم
دلم تنگ است می دانی که بی تو هیچ و تنهایم
نگر بر تلخی ام بی تو به این روز و شب تارم
چه میشد گر سحر میشد دلم بی تاب روی تو
نوازش کن مرا هر دم که من بی عشق بیمارم
به چشمانت قسم عشقم که بی عشق تو میمیرم
فدای پاکیت گردم گل زیبا و بی خارم
تمام آرزوی من، بخواب آرام چون هستم
نوازش می کنم مویت بخواب آرام، بیدارم
باران که می گیرد به هم می ریزد اعصابم
تقصیر باران نیست، می گویند: بی تابم…!
گاهی تو را آنقدر می خواهم به تنهایی
طوری که حتی بودنم را بر نمی تابم
هر صبح،بی صبحانه از خود می زنم بیرون
هرشب کنار سفره،بُق کرده ست بشقابم
بی تو تمام پارک های شهر را تا عصر
می گردم و انگار دستی می دهد تابم
شب ها که پیشم نیستی…خوابم نمی گیرد
وقتی نمی بوسی مرا، با “قرص” می خوابم…!