صدایم کن  کن به شیهه 
نمی‌توانم موکولت کنم به شعر بعدی 
دهانی کوچک 
بازدمی عمیق 
خنده‌های منقطع 
ردیف به ردیف دندانهایت به حیرتم می‌افزایند 

نشسته‌ام و ران‌هایم را به هم می‌سابم 
و رشته‌ی افکار را به دورشان می‌پیچم 
نه!
بگذار بگویم که لب‌های تورا کم بوسیده‌ام 
و شاید روزی چیزی از آن باقی نماند 
حتی لیوان‌هایی که بخار دهان‌ات را چشیده‌اند 
پیش از آنکه بشکنند
به اغما رفته‌اند 

با بی گناهی ما،
هیچ‌یک از دارها خالی نخواهد ماند 

از پشت کوچکترین پنجره
به تنهایی‌ات مشکوکم.

مرداد بر دیوار خانه 
پیچک می‌سوزاند 
و لب‌هایم اسیر پوسته‌های خونبار..

نشسته‌ام و ران‌هایم را بیشتر به‌هم می‌سابم 
و آهم را به سمت عکس‌هایت هل می‌دهم 
بگذار بگویم
که خواب اردیبهشت را کم دیده‌ام 
روز را به قتلگاه خواهم برد 

آخرین گناهم را در چشمان‌ات بکار
کوچه‌ها را بخوان 
جنگل‌ها را بخوان 
و مرا در دستان خود به نرمی بفشار 
آه عمیقم را بخوان 
و هیئت ظریف مژگان را به زبان صلح بگشا 
از خوابگاه مغزت به جنگلم بیا
چشمه‌ها را به دیدن نور بیارای
و آنقدر شیهه سر ده
تا لاکپشت‌ها، به رهایی لاکشان بیندیشند
پاهای آهو را قرض گرفته 
و در پیشگاه بلندت به زانو درآیند 



بعد از انتهای اولین بوسه

که شد انحنای اولین سوسه

فهمیدم که همانست که باید 

همانست که باید برنجاند

همانست که باید بمیراند

فهمیدم که همینست مدارا

که رنجِ مرگ را میکند مداوا

به اشتباه این را شعر میدانی

شعر تویی که شاعر را نمیدانی

شعر غریبست با شاعر

شعر عجینست با ساحل

ساحلِ بی‌رمقِ موهایت

ساحرِ بی‌رمقِ رویایت

شعر کافیست

میخواهم پرت ‌شوم به پرتگاه نگاهت

تا نگاه ‌شوم به سقوط عاشقانه 

تا برنجاند، بمیراند

که مدارا کنم، مداوا کند


لباس نیستم که در بیاوری

و هر کجا که خواستی به تن کنی

بگرد،هرکجا که خواستی بگرد،


درد را کجا نمی توان ندید؟

به گریه شک نکن چنانچه خوب گشتی

و ندیدی از دلم صبورتر



و عشق،

اگر با حضور همین روزمرگی ها

عشق بماند !

عشق است . . . 


 نادر_ابراهیمی



احساسات برهنه
سپاهی از شعرهایم
پنجره
دهن کجی میکنند

خودم را از تو بیرون میکشم
کلمات را تن میکنم
سقوط میکنم
کنار چشم هایم
تنهایی من گم میشود زیرِ خروار خروار آب
ماهی ها بیدار میشوند
میرقصند
دف میزنند

رشتهٔ خیالت از دستم رفت

دوباره از نو

تنهایی
مرا سمت خیالت پرت میکند

زمان
سپاهی از شعرهایم
آینه
مرا لمس میکنند
چِقدر پیر شده ام …

تنهایی مرا سمت خیالت پرت میکند