در چرخش تاریخ، چه سرخورده چه سرخوش دنیا نه به جمشید وفا کرد، نه کوروش آسودهام از آتش نیرنگ حسودان از تهمت سودابه بری باد، سیاوش ما اهلی عشقیم چه بهتر که بمیریم جایی که در آن شرط حیات است توحش ای دل! من اگر راز نگهدار تو بودم این چشمهی خشکیده نمیکرد تراوش من بی تو سرافکنده و دمسردم و دلخون ای عشق! سرت سبز و دمت گرم و دلت خوش
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه ی رنگ هاست
با یک دیگر
تا من نگاه شیفته ام را
در خوش ترین زمینه به گردش برم
و از درخت ها ی باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا بی رنگی را می بینند
در طبف عارفانه پاییز
شعری است چشمت- شعرِ شورانگیزِ نیمایی
چون شعرِ حافظوارِ من در اوجِ گیرایی
یک باغِ گُل در آب و رنگِ عارضت داری
باغِ گلی در فصلِ رنگینِ شکوفایی
و آن طرّهٔ چتری زده بر رویِ پیشانی
یک خرمنِ گل- خرمنِ گلهای صحرایی
آه از دلِ آیینه برمیخیزد از حیرت
وقت تماشایِ تو در حالِ خودآرایی
فرمان بده تا ماه را از نیمه بشکافیم
گوشِ دلم با توست جانا، تا چه فرمایی؟
یا مرگ در گردابها، یا وصل در ساحل
دل می زنم باری بدان چشمانِ دریایی
رازی به من گفتهاست چشمانِ سخنگویت
رازِ بزرگی با اشارتهای شیدایی
وقتی نگاهم میکنی، ناگاه خورشیدی
میتابد از آفاقِ آن چشمانِ سودایی
زیباتر از آنی که در شعرت بگنجانم
ای عضو عضوت، واژههای بکرِ زیبایی!
با عاشقت پرهیزِ یوسف نیست، چشمت را
منعی کن از آنگونه اغوایِ زلیخایی
خوش باد گلگشتِ نگاه بی قرارِ من
در فصلِ دیدارِ تو، ای باغِ تماشایی!
تعبیر کن خوابِ مرا: قفل و درِ بسته ای تو کلید رمز این خواب معمایی
هوای فرودین در گلستان میخانه میسازد
سبو از غنچه می ریزد ز گل پیمانه می سازد
محبت چون تمام افتد رقابت از میان خیزد
به طوف شعله ئی پروانه با پروانه می سازد
به ساز زندگی سوزی به سوز زندگی سازی
چه بیدردانه می سوزد چه بیتابانه می سازد
تنش از سایهٔ بال تذروی لرزه می گیرد
چو شاهین زادهٔ اندر قفس با دانه می سازد
بگو اقبال را ای باغبان رخت از چمن بندد
که این جادو نوا ما را ز گل بیگانه می سازد
سلام من به تو یار قدیمی
منم همون هوادار قدیمی
هنوز همون خراباتی و مستم
ولی بی تو سبوی می شکستم
همه تشنه لبیم ساقی کجایی
گرفتار شبیم ساقی کجایی
اگه سبو شکست عمر تو باقی
که اعتبار می تویی تو ساقی
اگه میکده امروز شده خونه تزویر
وای شده خونه تزویر
تو محراب دل ما
تویی تو مرشد و پیر
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت
یه روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت مصیبت شدو بارید
پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت
میگن مستی گناه به انگشت ملامت
باید مستها رو حد زد به شلاق ندامت
سبوی ما شکسته در میکده بسته
امید همه ما همت تو بسته
به همت تو ساقی تو که گره گشایی
تو که ذات وفایی همیشه یار مایی
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت
سر ساقی سلامت وای سر ساقی سلامت
سر ساقی سلامت وای سر ساقی سلامت