از روزنه ی چشم تو آغاز قشنگ است
تا اوج به دنیای تو پرواز، قشنگ است

مغروق تمنای تو با عشق چه زیباست
در شعر سپیدت تب آواز قشنگ است

دریای دل از شورش امواج تو بی تاب
مجنون شده ی لیلی طناز قشنگ است

پاییز تماشای تو در خلوت باران
چون عاشق دلخسته ی دمسازقشنگ است

برچهره ی شاداب گل از نکهت شبنم
لبخند حریفانه ی تکتاز قشنگ است



می نویسم : این عشق…
نقطه هایش با تو!

می نویسم : شبنم…
گل ِ سرخش با تو!

می نویسم : پرواز…
آسمانش با تو!

می نویسم : فریاد…
شعله هایش با تو!

می نویسم : دریا…
تن ِ خیسش با تو!

می نویسم : بوسه…
تب ِ داغش با تو!

می نویسم : دل دل…
ضربه هایش با تو!


اینکه این روزها

چشم هایت نمی خندند

لب هایت مرا نمی بینند

و دست هایت

در من قدم نمی زنند

یعنی رفته ای...

فقط

چمدانت را جا گذاشته ای!

حواس پرت شده ام

اما یادم بوده

یک بغل "دوستت دارم"

و چند تایی بوسه

بگذارم کنار چمدانت

برای وقت هایی که من نیستم

و می دانم دلت

تنگ می شود برایم!

از این همه ماه
که در آسمانت ریخته است
مگر که سه آفتاب به هم فشرده
از پس زیبایی هایت برآیند.

 

چشمانت

دو رودخانه ی تشنه اند

که از پس نیزارهایش

محموله ی ممنوعی حمل می شود.

 

از این همه برف

که دندانت را سفید کرده است

چه برف گرانی

آسمان به زمستان مدیون است.

 

دست‌هایت

شکل و شمایل بخشیدن‌اند

گوش‌ات

دو نقشه پیچاپیچ

برای پنهان کردن رازها، رویاها.

 

مگر اشتیاق بی سببی

خطوط تنت را

چنین کشیده که تکرارش ممکن نیست.

 

خدایا!

نکند طوفان سر رسد

که تندیس شنی ام را

به خاک اندازد!

گم شدم در خود ، نمی دانم کجا پیـــــدا شوم

ترس دارم بعد از این بازیچه ای رسوا شوم

 

قهوه ی فالم غلط افتاد و من بی اعتنــــا

باز خواهم  وارد بازیـت ، بی پروا شـوم

 

مست و لایعقل شدم آن دم که ساقی بودی و

جام چشمت ریخت تا  دیوانه ای رسوا شوم

 

جرعــه ای دادی و ایمان از دل و جانم پرید

با چنین حال خوشی ، از کفـــر  ناپیدا شوم

 

مأمن صـــد خبطِ عشق آلودِ پیمان افکنــــم

چشمه ی اشکم رَوَد تا بیـــکران دریا شوم

 

راه بنمـــا ! گم نکن عشــق مرا در بی کسی

تو کجایی !؟یک اشارت ،تا به سرآنجا شوم