کاش این بهار
از هر درخت
آلوچه ی خنده های تو سبز شود
بعد من
این اسفند را دود که نه
مدام بوس کنم
تا چشم بخورم
تا چشم خدا به من بخورد و ببیند
مثل کودکی کم طاقت
چطور بی تاب چیدن توام ...
.
تا چشم خدا به من بخورد و ببیند تو تنهااا
وسوسه ی هزار باغ آلوچه ای در من ....
زندگی فارغ ار احساس
چو باغی ست که بی اب شده
زندگی بی نظر عشق ؛
چونان برکه ی نابی ست
که مرداب شده
اندگی باید زیست
ریستن با همه احساس و طراوت
زیستن با همه شوق...
زندگی، شوق درختان زمستان زده ای هست
به آغوش بهار
که امید است به لبخند
.و به اغوش
و به دستان گره کرده ی یار...