بیا زمینی باشیم
من از دوزخی که راهش به بهشت باشد می ترسم

فقط اگر
یکی مثل تو کنارِ من باشد
عشق باشد
جراتِ گناه باشد

بگذار زمینی باشیم
بهشت همانجاست که من باشم و تو باشی
چه فرقی می کند که معصوم یا پر گناه باشیم ؟

هربار به تو فکر می کنم
یکی از دکمه هایم شل می شود
انقراض آغوشم
یک نسل به تأخیر می افتد
و چیزی به نبضم اضافه می شود
که در شعرهایم نمی گنجد

کافیست
ترا به نام بخوانم
تا ببینی لکنت عاشقانه ترینِ لهجه هاست
و چگونه لرزش لب های من
دنیا را به حاشیه می برد

دوستت دارم
با تمام واژه هایی که در گلویم گیر کرده اند
و تمام هجاهای غمگینی
که به خاطر تو
شعر می شود

دوستت دارم با صدای بلند
دوستت دارم با صدای آهسته
دوستت دارم
و
خواستن تو جنینی است در من
که نه سقط می شود
نه به دنیا می آید

جانا
مرد روزهای از دست رفته ی نه چندان دورم
کاش دوستت دارم
اینهمه بی قدر
اینهمه بی قدرت نبود

جانا
چقدر صدایت را دوست داشتم
و همین پریروزهای نه چندان دور اگر بود
می پرسیدی
داشتی ؟
و می گفتم
دارم

جانا
من ستاره های آسمان کویر را
با تو کشف کردم
من عشق را
با تو کشف کردم
و همین پریروزهای نه چندان دور اگر بود
می پرسیدی بیداری ؟
و می گفتم همیشه
می پرسیدی چه میکنی ؟
می گفتم می شمارم
تا خواب

جانا
دلتنگی هایم برای تو
فعل های حال من
ماضی نمی شوند
دارم ‌ها ، داشتم نمیشوند

جانا
من هنوز از تو بیدارم
حتی وقتی رفته ای
حتی وقتی نمیپرسی بیداری ؟
حتی وقتی دوستم نداری
تمام فعل های حال
تمام حالم
برای تو


عشق
احساس غیر ممکنی ست
که در پوست هیچ واژه ای
نمی گنجد
گردبادی ست
که تو را با خودت می برد
چگونه از جاذبه ات بگریزم
وقتی تو نمی توانی
چنین جذّاب نباشی ؟
در زمستان های تنهائی
تمام شومینه های دنیا هم
به اندازه تو
دنیای مرا گرم نمی کنند
بوسیدنت دل را تازه می کند
و سال ها را از تنم می روبد
بگذار هر چه می خواهد ببارد
در گرمای لبخندت
من آفتاب می گیرم
بگذار ماه سهم برکه ها باشد
موسیقی چشمانت
رؤیاهای خفته را احضار می کند
بگذار مرگ ما را بمیراند
جان هایمان هر جا که می روند
با تو همسفرم
عشق هرگز نمی میرد

ماندن
مرد می خواهد
پشتِ کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن
مرد می خواهد
مردانگی به منطقی بودن نیست
عشق و عاشقی کردن
مرد می خواهد
احساس امنیت مرد می خواهد
شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد
مرد می خواهد

مردانگی به موهای سفید کنار شقیقه ها نیست
مردانگی اصلا به مرد بودن نیست
ماندن
مرد می خواهد
ساختن
مرد می خواهد
بودن
مرد می خواهد

بدبختانه تمام خوشبختی های کوچک و ساده ی دنیا
مرد می خواهد
و از همین رو
کار جهان رو به خوشبختی نیست