عقرب زلف کجت با قمر قرینه
تا قمر در عقربه کار ما چنینه
کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه
درو با لنگر میزنه من دلم میلرزه
ای پری بیا در کنار ما جان خسته را مرنجان
از برم مرو، خصم جان مشو، تا فدای تو کنم جان
نرگس مست تو و بخت من خرابه
بخت من از تو و چشم تو از شرابه
کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه
درو با لنگر میزنه من دلم میلرزه
سالها رو در روی رؤیا و رایانه زمزمه کردم
و کسی صدای مرا نشنید !
تنها چند سایه ی سر براه،
همسایه ی صدای من بودند !
گفتم: دوستی و دشمنی را با یک دال ننویسید !
گفتم: کتاب ِ تربیت ِ سگ و تربیت ِ کودک را
در یک قفسه نگذارید !
گفتم: دهاتی حرف ِ بدی نیست !
گفتم : تمام این سالها
صادق و سهراب برادر بودند
می شود صدای پای آب را،
از پس ِ پرچین ِ نیلوفر پوش بوف کور شنید !
هرگز حرفهای قشنگ نگفتم !
نگفتم: چرا در قفس همسایه ها کرکس نیست !
کبوتر و کرکس را در آسمان می خواستم !
گفتم: قفسها را بشکنید
و با نرده های نازکش قاب ِ عکس بسازید !
و جواب ِ این همه حرف،
سنگ و ریسه و دشنام بود !
ولی، این خط ! این نشان !
یک روز دری به تخته می خورد !
باد قاصدکی می آورد،
که عطر ِ آفتاب و آرزوهای مرا می دهد !
این خط ! این نشان !
یک روز همه دهاتی می شویم،
سقفهای سیمان و سنگ را رها می کنیم
و کنار ِ سادگی چادر می زنیم !
این خط ّ این نشانّ
یک روز دبستان بی ترکه و ستاره بی هراس می شودّ
کبوترها و کرکس ها،
در لوله های خالی توپ تخم می گذارند
و جهان از صدای ترقه خالی می شود !
یک روز خورشید پایین می آید،
گونه زمین را می بوسد
و آسمان ِ آرزوهای من،
آبی می شود !
باور نمی کنی؟
این خط !
این نشان !
چیست در دهان تو.
یک کندوی عسل
و دیگری
چنان فرشته ای ست- بی همتا-
که با نهایت تبحر
هر گاه لبانت گشوده شود
از تار حنجره ات
چنگ می نوازد
اکنون اما
دهان ها را فرو بستند
تا تاریک ترین نفرین
از پست ترین صداها
شنیده شود
هان ای الهه گان خاموش!
به اشاره مرا بگوئید
ایا روزی
ان نغمه ای بدیع را
دگر باره خواهم شنید؟
پیش ازانکه بمیرم
و پیش از انکه بمیرد