علیرضا اسفندیاری

کاری با تو نداشتم

گوشه دنج کافه همیشگی

خلوت کرده بودم

امدی

قهوه ات را خوردی

چشم هایت را جا گذاشتی 

و رفتی

حالا من مانده ام 

با ازدحام کافه ای شلوغ

با تقدیر و فال همیشگی ام

چشم هایت...

باران قیصری

نامت 

در دهانم آواز 

در دلم عشق 

در سینه ام نفس

در جانم زندگیست

نامت

جهان من

تمام من است..

وحشی بافقی

من بودم و 

دل بود و 

کناری و 

فراغی 

این عشق کجا بود 

که ناگه به میان جست

پانته آ فوشریان

دوست داشتنت را دوست دارم

مرا وادار می کند

به ساز دنیا برقصم

و اهنگش

نفسهایم را ترغیب می کند

امیدوارتز بالا بیاید

این یعنی

من با تو 

یشتر زنده خواهم ماند 

بی تو را 

هرگز نمیدانم

خانه دلتنگ غروبی خفه بود

مثل امروز که تنگ است دلم 

پدرم گفت چراغ

و شب از شب پر شد

که گمان داشت که هست این همه درد

در کمین دل ان کودک خرد

اری ان روز چو میرفت کسی

داشتم امدنش را باور

من نمیدانستم 

معنی هرگز را 

تو چرا بازنگشتی دیگر

اه ای  واژه ای شوم 

خو نکرده است دلم با تو هنوز

من پس از این همه سال

چشم دارم در را ه

که بیایند عزیزانم 

آه