اغوش تو برای زمستان من بس است

من زیر بار هیچ بهاری نمی روم!

محمد مبارکی

تا لبانت باز شد
طعمِ عسل، از دست رفت!
شعر خواندی؛ ارزشِ ضرب المثل از دست رفت
آبشارِ ارغوان؛ بر نرگسِ چشمت که ریخت
گل فروشی های زیبای محل، از دست رفت!
مثلِ دریا ظاهرت…

برعکسِ باطن بود باز
هر عزیزی را گرفتی در بغل؛ از دست رفت
شاعران، چشمانِ نازت را غزل کردند و بعد
شعر در هر قالبی غیر از غزل؛ از دست رفت!
تا لبانت باز شد
طعمِ عسل، از دست رفت


شعر خواندی؛ ارزشِ ضرب المثل از دست رفت
آبشارِ ارغوان؛ بر نرگسِ چشمت که ریخت
عشقِ تو؛ سرتاسرِ دنیا هزاران کشته داد!
بین این قربانیان، حتی اجل از دست رفت
تا گره بر مویت افتاد و معما طرح شد

بادِ بی انصاف آمد؛ راه حل از دست رفت!
تا لبانت باز شد
طعمِ عسل، از دست رفت!
آبشارِ ارغوان؛ بر نرگسِ چشمت که ریخت
گل فروشی های زیبای محل، از دست رفت!



کحمد رضا عبدالملکیان

حالا که رفته ای 

پرنده ای امده است

در حوالی همین باغ روبرو

هیچ نمیخواهد

فقط می گوید : کوکو

چه برفی

ناظم حکمت

و ما زمستان دیگرى را سپرى خواهیم کرد...
با عصیان بزرگى که درون مان هست
و تنها چیزى که گرم مان مى دارد،
آتش مقدس امیدوارى ست!