صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده ای
تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده ای
پای تا سر می تپد دل کز صفای جان چو اشک
در حریم شوق ها آیینه دارم کرده ای
در شب نومیدی و غم همچو لبخند سحر
روشنایی بخش چشم انتظارم کرده ای
در شهادتگاه شوق از جلوه ای آیینه دار
پیش روی انتظارت شرمسارم کرده ای
می تپد دل چون جرس با کاروان صبر و شوق
تا به شهر آرزوها رهسپارم کرده ای
زودتر بفرست ای ابر بهاری زودتر
جلوه ی برقی که امشب نذر خارم کرده ای
نیست در کنج قفس شوق بهارانم به دل
کز خیالت صد چمن گل درکنارم کرده ای
ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ
ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺣﮑﻤﺮﺍﻧﯽ میکند
ﻻﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﺸﻮﺭﻩﻫﺎ، ﺁﺷﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ
ﺻﺒﺮ ﻣﻦ ﺳﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺐ، ﺍﻣﺎ ﺑﻤﺎﻥ
ﻣﻦ ﺻﺒﻮﺭﯼ میکنم ﺍﯾﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ
ﺍﺷﮏ ﺯﺍﻧﻮ میزند ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﺑﻐﺾ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻣﻦ ﻣﻐﻠﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ
میروم ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﻡ
ﻋﺸﻖﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﺺ ﻭ ﻣﺮﻏﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ
ﺍﯼ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺩﻭ ﭼﺸﻤﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﯾﻮﺳﻒ گمگشتهی ﯾﻌﻘﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦزمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یکلا قبایان را
ره ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد
زمستانی که نشناسد در دولتسرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب میآید
که لرزاند تن عریان بیبرگ و نوایان را
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را…
در پرتگاه عشق سرازیرتر شدم
فرقی نداشت بود و نبودم برای تو
امسال هم گذشت و کمی پیرتر شدم
غزل رسید به تو ، واژه ها بلند شدند
و از زلالی چشم تو بهره مند شدند
به سوی روح تو معنا گریخت چون اهو
شکارچی شدم و بیت ها کمند شدند
دو گوشواره شدند و به گوشت افتادند
به دور دست تو پیجیده، دستبند شدند
مداد و کاغذ و میز و اتاق رقصیدند
و گرم شادی و شور و بگو مگو شدند
نخند! قصه ی تشخیص و استعاره جداست
قسم به تو -به خدا *عاشقت شدند " شدند
بیا و رونق این محفل صمیمی باش
که از حضور تو این جمع سر بلند شدند