"چگونه مه میتوانم باشم"
وقتی که تو، نه کوهی، نه جاده
تنها
درختی هستی
که جلبکهای سبز گشته بر پیراهنت
شاخههای خشکیدهات را
به گریه میاندازند
چگونه مه میتوانم باشم
وقتی که رودخانهای پیر
از زیر ریشههای خشکیدهات
مویهوار میگذرد
چگونه مه میتوانم باشم
وقتی که ابرها
با شکمهای برآمده
باد میزایند
چگونه میتوانم
باشم؟
شاید اینبار سکوتم "رفتنی" باشد
شاید بازهم چشمانت "ماندنم" باشد
دیوار فریاد بزند از حماقتم
اما بازهم آغوشت امنترین باشد
برقصی و گریه شوی وسط دفترم
که نکند این آخرین شعرم باشد
میدانستی و میدانستم که اشتباست
مورچه نمیتواند عاشق چشم کلاغ باشد
هزار سیگارم که لِه شود در لیوان
فقط لبهایت میتواند آخرین بهارم باشد
میدانستم و میدانستی،تنهایم و تنهایی
خانهای نداری جز اینکه دلم باشد
یک سایه دنبالهدار کابوس ماند برایم
که تمامش فدای یک خاطرهمان باشد
گفتی هیچوقت خداحافظی نمیکنم
که مبادا جداییمان واقعی باشد
شاید اینبار سکوتم "رفتنی" باشد
شاید بازهم چشمانت "ماندنم" باشد
دیوار فریاد بزند از حماقتم
اما بازهم آغوشت امنترین باشد
برقصی و گریه شوی وسط دفترم
که نکند این آخرین شعرم باشد
میدانستی و میدانستم که اشتباست
مورچه نمیتواند عاشق چشم کلاغ باشد
هزار سیگارم که لِه شود در لیوان
فقط لبهایت میتواند آخرین بهارم باشد
میدانستم و میدانستی،تنهایم و تنهایی
خانهای نداری جز اینکه دلم باشد
یک سایه دنبالهدار کابوس ماند برایم
که تمامش فدای یک خاطرهمان باشد
گفتی هیچوقت خداحافظی نمیکنم
که مبادا جداییمان واقعی باشد