بی تو ای سبزترین باغ امید
غم دلتنگی خود را به چه کس میگفتم
اشک تلخم را در ماتم یک پروانه
چه کسی می فهمید
بوسه داغ لبانم را هنگام وداع
بر رخ آنکه به خونخواهی گلها میرفت
چه کسی می گریید
زندگی بی نفس گرم مسیحایی تو
قاب یک منظره صبح زمستانی بود
و غروب آئینه دلها را با غبار غم پاییزی خود میاندود
خنده در شیئی بی جاذبه معنا می یافت
گریه در رستن قمری ز قفس
و سلام واژه ای بود تهی از تپش خون رفاقت در باد
روز در حافظه شب میمرد
و ز صدای خوش چاوشان بر بام سحر
دختر خفته خورشید نمی خواست ز خواب
با دم سرد خزان باغ عریان شده بود
و در اندیشه پرپر شدن یک گل سرخ زغنی مویه نکرد
بلبلی آنسوتر دل بی تابش را در نوایی محزون میبارید
وندانستم من چه زمان بود که با پنجه بغض دل بی تابم را
در ملحفه گریه فرو پوشاندم
و به غمناکی ابر
سر سودا زده بر بالش اشک
ناله کردم در خویش
آه اگر عشق نبود
آه اگر عشق نبود..

لبت را غنچه کردی، فصل پائیزم بهاری شد
دوباره توی شعرم، فصل، فصل بوسه کاری شد

من از بس عاشقت بودم خودم را منفجر کردم
تمام بوسه هایم، بوسه های انتحاری شد

بغض دارم، گریه دارم، بیقرارم بعد تو؛
برگ ریزان خزانم، بی بهارم بعد تو؛

بعد تو ابری ست اینجا، آسمان هم تیره گون؛
نا امیدم، شوق فردایی ندارم بعد تو؛

مثل لاهیجانِ بی چایی و قمصر بی گلاب ؛
مثل ساوه بعد خشکی، بی انارم بعد تو؛

قبل تو غمگین و با تو، راضی از این زندگی ؛
از خودم، از سرنوشتم، در فرارم بعد تو؛

قول دادم بی خبر باشی تو از این روزها ؛
من تحمل میکنم، من درد دارم بعد تو..

چه سکوتی است میان تو و این حس دلم ...
من پر از حرفم و تو جذب رویا شده ای ...

من که در عکس تو تکثیر شده اشعارم ...
تو همان شعر منی ، گل ب خرامان شده ای ...

آسمان بغض کند از خم ابروی کمانت ...
اسمان نیست به کارم ، که تو باران شده ای ...

غزلم پیش کش آن خم ابروی تو دوست ...
چو کمانی است ک در تارک اوهان شده ای ...

من مصمم شده ام عاشق عشقت باشم ...
غصه بست است چرا سر به گریبان شده ای ...

من و این دفتر شعرم ، قلمش عشق تو شد ...
تو ببین اخر هر بیت نمایان شده اى.

دلتنگ دلتنگم !!
هر کس جای من بود "می برید"
اما ..!!
من هنوز "می دوزم"
دلم تنگ شده برایت ...
اما نمی شود برایت بگویم از این همه "دلتنگی"
دلتنگی را نشانت می دهم با این نوشته !!
جایی می گذارم که شاید یک روز از آنجا گذر کنی و بخوانی، و کاش بدانی
مخاطب من …"تو"… بوده ای !
تویی که اگر اجازه داشتم، نشانت می دادم به همه و می گفتم:
او را نگاه کنید
"تمام دنیای من است" ..
کاش اندکی از دیوانگی "من" سهم "تو" بود
تا آنقدر منطقت را
به رخم
نمی کشیدی