در حسّ و حال خوبِ دعا دوست دارَمَت
اقرار میکنم...که تو را دوست دارمَت!

با آنکه محرمی به حریمِ دلم،ولی؛
با حفظِ حدّ فاصله ها دوست دارمَت

در قلبِ من چگونه نشستی؟چگونه؟آه...
پاسخ بده!بگو که چرا دوست دارمَت؟

نزدیک می شوی به دلم...بعد ازین غزل
دیگر بدون لفظِ "شما" دوست دارمَت

پیغام من رسیده عزیزم؟ سپرده ام؛
دیشب به گوش باد صبا: دوست دارمَت

نایب زیاره هستم و جایت کنار من...
در محضرِ امامِ رضا دوست دارمَت

باور نمی کنی که عزیزم شدی ولی
باور نمی کنی...به خدا دوست دارمَت..

میخواهمت . . .
ولی . . .
 دوری . . .
خیلی خیلی دور . . .
نه دستم به دستانت میرسد
نه چشمانم به نگاهت . . .

چاره ای کن !!!!
                      تو را کم داشتن ...
کم نیست . . .
            درد است.

مثل نمک در آب یا مثل عسل در شیر
در من چنان آمیخته، با من چنان درگیر!

حتی اگر شبهای دی یخ بستم از سرما
حتی اگر در ظهر تابستان شدم تبخیر-
تفکیک ذرات من از عشق تو ممکن نیست!
هرقدر از صافی مرا رد میکند تقدیر...

هر قدر ذوبم میکند در بوته های رنج!
هر قدر میریزد به حلقم زهر یا اکسیر!

اسم تو از زیر زبانم درنمی آید
حتی اگر از استخوانم بگذرد شمشیر!
...

اسم تو چون یک گردباد وقت و بی وقت است
پیچیده در دنیای من از آلپ تا پامیر

فرض بر این که میان من و تو هیچ نبود

تو! نباید شب یلدا به دلم سر بزنی؟!


دو گروه از مردان
هیچگاه به زندگی عادی برنخواهند گشت؛
آنانکه به جنگ رفته اند
و آنانکه عاشق شده اند