مرا دوست بدار!
مرا آرام دوست بدار!
مرا بسان نوازش باد بر گندمزار
بسان کشیدگی موج بر امتداد ساحل
و سادگی بی حصرِ آسمانی آبی
دوست بدار!
مرا دوست بدار!
مرا آرام دوست بدار!
قلبی که هفتاد بار در دقیقه می تپد...
یقینا زیباتر از پمپاژهای بی امانِ شوقی گذراست،
و دردی که کهنه و قدیمی ست
رنجی به مراتب
کمتر از زخم های تازه خواهد داشت
مرا دوست بدار!
مرا آرام دوست بدار!
و در سفری که بی انتهاست
بسان یک موسیقی بی کلام
جاده ای بی مسافر
و راهی که منتهی به دره ای عمیق است...
آرام
آرامتر
دوست بدار
مثل بوسه ی پیش از خداحافظی
تکلیفت روشن نیست
من چقدر ساده ام
که هنوز فکر می کنم
روزهای آخر پاییز
تمام طلسم ها باطل می شود
و تو مرا فتح خواهی کرد.
هنوز بوی عطرت را دوست دارم
هوای مرددِ لبخندت را
و این همه سال را
که در هر نگاه گذرا
رازی را کشف کردیم
که جز من و تو
همه از آن بی خبرند.
شاید برای پرسه زدن با تو
زمستان فصل بهتری باشد
اگر فراموش نکنی
من
ادامه ی خواهشی گم شده ام
که یک روز به آغوشت
باز خواهم گشت