محبوبم!
به من بگو پاییز
به انتقام کدام بهار
اینگونه بر شاخه های جوانمان
شبیخون زده است؟
محبوبم!
چرا گریه هامان بند نمی آید؟
چرا اینهمه باران
آتش افتاده بر گندمزارمان را خاموش نمی کند؟
مگر پاییز چند فصل است؟
بگو آفتاب
کجای قصه خواب مانده است
که این شب غمناک اینقدر طولانی ست
بگو تا بیدار شدن از این کابوس
چند فصل دیگر باید
بر شانه های نمناک هم چکه کنیم؟
غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست
غنچه آنروز ندانست که این گریه ز چیست
باغبان آمد و یک یک همه گلها را چید
باغ عریان شد و دیدند که از گل خالیست
باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل ؟
گفت پژمردگی اش را نتوانم نگریست
گریه ی باغ از آن بود که او میدانست
غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست
رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود
می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست
اگه حتی بین ما – فاصله یک نفسه – نفس من و بگیر
برای یکی شدن – اگه مرگ من بسه – نفس من و بگیر
ای تو همسقف عزیز -ای تو همگریه ی من – گریه هم فاصله بود
گریه ی آخر ما – آخر بازی ی عشق – ختم این قائله بود
حدس گر گرفتن ات – در تنور هر نفس – غم نه اما کم که نیست
همشب تازه ی تو-ترکش پر تیر عشق-سنگ سنگر هم که نیست
خوب دیروز و هنوز – طرحی از من بر صلیب -روی تن پوش ات بدوز
وقت عریانی ی عشق – با همین طرح حقیر – در حریق تن بسوز
پلک تو فاصله ی – دست کاغذو غزل -من و عاشقانه بود
رستن از پله ی خواب – ای کلید قفل شعر – خواب شاعرانه بود
از ته چاه سکوت – تا بلندای صدا – یار ما بودی عزیز
در تمام طول راه – با من عاشق ترین – همصدا بودی عزیز
حدس رو گردان شدن – از من و از راه ما – باور بی یاوری
روز انکار نفس-روز میلاد تو بود-مرگ این خوشباوری