در آغاز عاشق شدم
به برق نگاهت
به خنده ات
به اشتیاقت به زندگی

اکنون نیز دوست می دارم گریه ات را
و بیم ات را و نگرانی ات را
از فردا
و درماندگی نهفته
در چشمانت را

اما در برابر هراسی که داری
می خواهم یاری ات دهم
زیرا شوقم به زندگی
هنوز در برق نگاهت نهفته است

آفتاب‌ِ من
برای‌‌ِ درخشیدن
به آسمان‌ِ تو
رفته است

برای‌ِ من
تنها ماه مانده است
که او را
من از تمامی‌ ابرها صدا می‌زنم

ماه به من دلگرمی می‌دهد
که روزی تابشش
گرم‌تر و
روشن‌تر خواهد شد
نه ، این زرد ، رنگی دیگر نخواهد شد
این رنگ
که یادآور‌ِ ملال و سردی است

باز آی، آفتابا
روشنای و گرمای‌ِ افزون‌ِ ماه
فرای‌ِ
طاقت‌ِ من‌‌اند !

دقایقی در زندگی هست 
که دلت برای کسی آنقدر تنگ می شود
که می خواهی او را
از رویاهایت بیرون بکشی و
در دنیای واقعی بغلش کنی

گاهی خوابت را می‌بینم
بی‌صدا
بی‌تصویر
مثلِ ماهی در آب‌های تاریک
که لب می‌زند و
معلوم نیست
حباب‌ها کلمه‌اند
یا بوسه‌هایی از دل‌تنگی

به‌جد می‌ترسم
که این عشق به روزمرگی تبدیل شود
به‌جد می‌ترسم
که رؤیا بسوزد و لحظات منفجر گردند
به‌جد می‌ترسم
شعر پایان یابد
و خواسته‌ها خفه گردند
به‌جد می‌ترسم
که دیگر ابر نباشد
باران نباشد
و دیگر درختان جنگل هم نباشند
برای همین از تو می‌خواهم
که مرا
میان کلمات بکاری
                    
سعاد الصباح  
مترجم : احمد دریس