من با بوسه حرف می زنم

تو با آغوش

صبحانه ما فقط چای کم دارد

دلم ،

یک صندلی می خواهد

                       و یک  " تو " ...

و ازدحام تنگ دستهایی ،

از جنس دلتنگی ...

دلم ،

سخت مشتاق به آغوش کشیدن بازوانی است که ،
    رگهای مردانه اش ،

                از شدت عشق ،
 
                            متورم شده...

و چشمانی که ،

         چراغ راه من است...


دراین برزخ تنهایی اسیرم

     اکسیر عشق را ،
    
                 بر من بنوشان 

همـــه ی وجودم قنــــدیل می بنــدد  ،

 

در کسوف چشمان تو ...

 

 آتشکده ای باید ،


تا آب کند یخبنـــدان دلم را


آغوش می گشـــایی ؟ 

 

و مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه بدیدم چه کنم کون و مکان را
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را
ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را
به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را
ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان
دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را
بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را

با خیالت امشب ای بی وفا نگارم

سر به شانه های خیابان میگذارم

کوچه در هوایت هوایی شده امشب

بی قراریم را به باران میسپارم

به باران میسپارم

یار شیرین زبانم چراغ خیالم

ماه زیبای من آرزوی محالم

قهوه ی چشمت افتاده در کنج فالم

عطر زلف تو پیچیده در این حوالی

بی تو غمگین شده جاده های شمالی

دل شده پای عشق تو حالی به حالی


ای پری بیا با دلم بمان

تا طلسم غم با نگاه تو بی اثر شود

میشود شبی میشود شبی

غرق خنده ی عاشقانه تو سحر شود

ای بهانه ی زنده بودنم

شوق دیدنت میکشد مرا سمت خانه ات

تا رسیدنت در خیال خود

با تو دلخوشم ای بهانه عاشقانه ام

یار شیرین زبانم چراغ خیالم

ماه زیبای من آرزوی محالم

قهوه ی چشمت افتاده در کنج فالم

عطر زلف تو پیچیده در این حوالی

بی تو غمگین شده جاده های شمالی

دل شده پای عشق تو حالی به حالی