تو از هزاره های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست
در این دشت نای دیو لاخ
ز هر طرف طنین گامهای ره گشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته ، نامه ی وفای توست
به گوش بیشتون هنوز
صدای تیشه های توست
چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سر بلند
زهی که کوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
چه ها با جانِ خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت: درمانی ندارد دردِ مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمانِ خود کردم
مگو وقتی دلِ صد پارهای بودت کجا بردی؟
کجا بردم؟ ز راهِ دیده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آبِ دیدهاش از سرگذشتِ من
به هر کس شرحِ آبِ دیدهٔ گریان خود کردم
ز حرفِ گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
به او اظهارِ سوز سینهٔ سوزان خود کردم