از اینجا رفتی و گفتی که خاطرخواه کم دارد
برای ذبح اسماعیل قربانگاه کم دارد
از این شهری که بعد از رفتنت انبار باروت است
برای دود و خاکسترشدن یک آه کم دارد
سحر خورشید با چشمان خون آلود می آید
ولی شب های بندر آسمانش ماه کم دارد
گرفته زندگی ما را به بازی تازه فهمیدیم
که این شطرنج بعد از رفتنت یک شاه کم دارد
نمی خواهی کمی روشن کنی تکلیف دنیا را؟
صراط المستقیم ات چندتا گمراه کم دارد
هزاران بار گفتم بعد از این یادش نمی افتم
گمان می کردم این صحرای سوزان چاه کم دارد
برای عبرت دل داغ کردم پشت دستم را
تو هم فهمیده ای این توبه بسم ا... کم دارد