نیستی
و خواستنت هست مرا...
دست هایم در هوس داشتنت لرزان است
و تنم تب دارد
و لبانم تشنه
تشنه ی آب نه!
تشنه ی یک بوسه پر از عطر دهانت هستم...
بوسه ات گرمی یک خورشید است
و بهاران پر از عطر نفس هایت هم!
نیستی
خلوتت هست مرا...
و تماشای ته کوچه بن بست پر از خاطره ام
که به یک پنجره قابش کردم
که تو را تا به ابد باز نگاهت دارد...
یاد آن کوچه پر از خش خش برگ
و قدم های پر از شوق هم آغوشی تو...
می برد از نظرم فکر فراموشی تو...
نیستی
هوس داشتنت هست مرا...