پیش از این هرچار فصل روزگارم سردبود

شانه هایم بی بهار و شاخه هایم زرد بود

 

پیش از این در التهاب آباد داروخانه ها

هر چه گشتم درد بود و درد بود و درد بود

 

پیش از این حتی ردیف شعرهای خسته ام

آتش و خاکستر و دود و غبار وگرد بود

 

آه از آن شبها که تنها کوچه گرد شهرتان

بی کسی گمنام ، رسوایی جنون پرورد بود

 

از خدا پنهان نمی ماند ، چه پنهان از شما

مثل زن ها گریه سرمی کرد ، یعنی مردبود

 

زندگی انروز تا آنجا که یادم مانده است

مثل تا اینجای شعرم بی فروغ و سردبود

**

ناگهان امِا یکی همرنگ من درمن شکفت

شاد و شیدا عین گلهای بهارآورد بود

 

مثل شب ، مثل شبیخون ، مثل رؤیایی که گاه

در شبان بی چراغم شعله می گسترد بود

 

دیدم آن لیلای شورانگیز صحرا زاد را

تازه می فهم چرا مجنون بیابانگرد بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد