در این سکوت زمان ، دل نشانه میگیرد


به اشتیاق روی چو ماهت ، بهانه میگیرد


.


بیا به سِرّ منزلِ چشمم ، که روشنی بخشی


شمیم شرربار نگاهت ، جوانه میگیرد


.


ز موجهای دل افروز بلند مژگانت


بیا که بند بند وجودم ، ترانه میگیرد


.


چو در برم هستی عاشقانه میخوانم


ببین که حال و هوا دلبرانه میگیرد


.


شبی میان آسمان ، که ماه خوابیدست


دلم ز مهر وجودت ، آشیانه میگیرد


.


منم نهفته میان دو چشم بیتابت


قسم به عشق ، که نقش جاودانه میگیرد


.


کسی میان عشق من و تو نیست ، اما


دلم همیشه از این ، زمانه میگیرد


.


به خود بناز ، کمی شبیه اطلسی هایی


چطور دلم ، میان دلت خانه میگیرد ؟


.


منم همان غریبه ی خاموش ، دختر پاییز


که در حضور عشق تو ، فسانه میگیرد


.


بگو چه آموخته ام از حریر چشمانت ؟


که دم به دم نفسم ، عاشقانه میگیرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد