با وجودت اتاق سرد و عبوس، کمی از سردیِ خودش کم کرد
لحظههای نبودنت به خدا در خودم بارها شکسته شدم
تا به کِی توی خواب بایستی حضرت ماه را مجسّم کرد؟
عشق یک هدیه ی خدادادیست، من کجا و حضور ماه کجا؟
کاش میشد برای ماه دلت، جای شایستهای فراهــــم کرد
دلِ من مثل سیر و سرکه شدست، نکند از کنـــار من بروی؟
کاش میشد که در کنار تو باز چایِ پر رنگِ عاشقی دم کرد
بعدِ تو سهم سالنامهی من، روز و شب اشکِ شعر خواهد شد
فصلِ پنجم تویی؛ یقین دارم میشود رفع غصّه و غـــــــــــم کرد
قــول دادی به حرمت دلمـــــــان زود برگــردی وُ مـن این دفعـه
قلب خود را به جای فرش حریر، پیش پای تو پهن خواهم کرد