در بازوان بهار احساس من از شاخسار کاج گذشت در ساحل چشمانت به گل نشست چکیدم بر ابر ابروهایت و باریدم تا سر انجام مژگانت . گونه هایت پر بار میشوند که آبی میشوی تا ثریا چشم می اندازم و ساز رفتن را کوک میکنم مضراب میرقصد و سیمهای رابطه می رقصاند دختر قاصدک چگونه در باد خاطراتش را به مستی بر آفتاب حک میکند در بازوان بهار ...