بر تن آسمان آبی
و دل من چون دل پرنده ای ست
هراسان با هزاران آرزو...
پرواز به سوی چشمانت
همانند افتادن قطرات باران است بر چمن زاران...
نسیم بهاری می وزد اما دل من بهاری نیست...
بهار من زمانی ست که قدم های تو
سرمه ی چشمانم شود
اکنون زمان برایم متوقف شده
در خیال من هنوز پاییز است
من حتی آمدن و رفتن زمستان را لمس نکردم
کاش می شد دست در دست هم
به استقبال بهار برویم...