قسم به هر که پرستی که عهد نشکستم
پس از تـو بـا اَحـَدی برقرار ننـشستم
ز اشک دیـده مبـادا که پی برد دشمن
به راز دلـبر شیرین ِ چشـم و دل مسـتـم
خموش و خسته خرابـات دل شد و خالی
کز آن زمان که تو رفتی به در، درش بستم
مثـال کـشتی گـم کرده راه، در پسِ بـاد
به شـوق وصـل تـو بـا شُـکر و کـفر پیوستم
زِ هَر سری به نشان از تو می گرفتم پِی
زِ هَر سرا که نشـانت نـداشت می رَسـتم
جمـال روی تـو در چشم من هـویدا بود
به شـوق کرده ام هر آنـچه آمـد از دستم
به کام تلخ من تیشه دار، «شیرین» باش
ببین که بندِ دل از هرچه جز تو بگسستم