شیر هرگز سر نمی کوبد به دیوار حصار

من همان دیوانه ی دیروزم اما بردبار


می توانستم فراموشت کنم اما نشد!

زندگی یعنی همین؛ جبری، به نام اختیار


مثل تو آیینه ای "من" را نشان من نداد

بعد تو من ماندم و دیوارهای بی شمار


خوب یا بد، با جنون آنی ام سر می کنم

لحظه ای در قید و بندم ،لحظه ای بی بند و بار


من سر ناسازگاری دارم و چشمان تو

جذبه ای دارد که سر را می کشاند پای دار!


فرق دارد معنی تنهایی و تنها شدن

کوه بی فاتح کجا و دشت های بی سوار


جای پایت را اگرچه برفها پوشانده اند

جای زخمت ماند، شد آتشفشانی بی قرار


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد