تو نه مهتاب و نه خورشیدی و نه دریایی!

تو همان ناب ترین جاذبه ی دنیایی


تو پر از حرمت بارانی و چشمت خیس است

حتم دارم که تو از پیش خدا می آیی


مثل اشعار اهورایی باران پاکی

و به اندازه ی لبخند خدا زیبایی


خواستم وصف تو گویم همه در یک رویا

چه بگویم که تو زیبا تر از آن رویایی


مثل یک حادثه ی عشق پر از ابهامی

و گرفتار هزاران اگر و امایی


ای تو آن ناب ترین رایحه ی شعر بهار

تو مگر جام شرابی که چنین گیرایی؟


من به اندازه ی زیبایی تو تنهایم

تو به اندازه ی تنهایی من زیبایی


عاشقی را چه نیازست به توجیه و دلیل!

که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد