چگونه می شود آنشب شود فراموشم ؟
شبی که برف تنت در حیاط آغوشم...
نشست و چای لبانت چنان مرا دم کرد
که سالهاست پس از رفتن تو می جوشم
شبی که فاصله صلح تن به تن با تو
بجز حریر لباست نبود و تن پوشم
همان شبی که نفس در نفس گره می خورد
و دار قالی مویت رسید تا دوشم
شبی که هر نفسش عمر جاودانی بود
عجب ! که خاطره اش کرده باز بی هوشم
اگر چه رفتی و من در کویر تنهایی
به یاد مستی آنشب سراب می نوشم
هنوز هم که هنوز است خواب می بینم
نشسته برف تنت در حیاط آغوشم