روسری فهمیده دارد صبر من سر می‌رود
نم نم و با ناز، هی دارد «عقب‌تر» می‌رود

دست نامرئیّ باد و دسته‌های تار مو
وای از آن نامرد، با اینها چه بد ور می‌رود

می‌زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می‌شوی
اختیار این دلم از دست من در می‌رود

واژه‌های شعر من کم‌کم سبک‌تر می‌شوند
این غزل دارد به سمت سبک دیگر می‌رود

پا شدی، انگار بر پا شد قیامت در دلم
رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می‌رود

ابروانت می‌شود یادآور «هشتاد و هشت»
چشم‌هایت باز سمت «فتنه» و شر می‌رود

گر تو را ای فتنه، شیخ شهر ننماید مهار
مثل ایمان من، امنیت ز کشور می‌رود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد