من هم میتوانستم مثل تمام زنان
آینهبازی کنم
میتوانستم قهوهام را
در گرمای تختخوابم جرعهجرعه بنوشم
و وراجیهایم را
از پشت تلفن پی بگیرم
بی آنکه از روزها و ساعتها خبری داشته باشم
می توانستم آرایش کنم
سرمه بکشم
دلربایی کنم
و زیر آفتاب برنزه شوم
و روی امواج
مثل پری دریایی برقصم
میتوانستم خود را به شکل فیروزه و یاقوت درآورم
و مثل ملکهها بخرامم
میتوانستم کاری نکنم
چیزی نخوانم و ننویسم
و تنها با نورها
و لباسها
و سفرها
سرگرم باشم
اما ترجیح دادم
در راه عشقِ تو قدم بگذارم
اگر چشمت شب یلداست،من درگیر پاییزم
که هر شب پشت یک شیشه، برایت اشک می ریزم
زمستانم، مرا یلدا نشین چشم هایت کن
که از باران فراوانم، که از مهتاب لبریزم
غزل می خوانم امشب، بیت در بیتش تویی انگار
تویی آن شاه بیتی که به پایش شعر می ریزم
بیا امشب کنارم،عشق دم کردم،به زن بر دف
وَ مولانا بشو تن تن بخوان، من شمس تبریزم
شرابی از لبت می جوشد و مستم کن از عطرت
بکش آغوش ،روحم را که شبگردی غم انگیزم
بیاور گیسوانت را رها کن روی دوش باد
که از گل های نیلوفر درین دنیا بپرهیزم
دلم مانند طفلی راه گم کرده پریشان است
کمک کن تا ازین پس کوچه ها آرام برخیزم
"همه کارم زِ خود کامی به بد نامی کشید آخر"
که یلدایی دگر آمد، برایت اشک می ریزم