من هم می‌توانستم مثل تمام زنان
آینه‌بازی کنم
می‌توانستم قهوه‌ام را
در گرمای تخت‌خوابم جرعه‌جرعه بنوشم
و وراجی‌هایم را
از پشت تلفن پی بگیرم
بی آنکه از روزها و ساعت‌ها خبری داشته باشم
می توانستم آرایش کنم
سرمه بکشم
دل‌ربایی کنم
و زیر آفتاب برنزه شوم
و روی امواج
مثل پری دریایی برقصم
می‌توانستم خود را به شکل فیروزه و یاقوت درآورم
و مثل ملکه‌ها بخرامم
می‌توانستم کاری نکنم
چیزی نخوانم و ننویسم
و تنها با نورها
و لباس‌ها
و سفرها
سرگرم باشم
اما ترجیح دادم
در راه عشقِ تو قدم بگذارم


عمری به هر کوی و گذر
گشتم که پیدایت کنم!
اکنون که پیدا کرده ام
بنشین تماشایت کنم!

بنشین که با من هر نظر
با چشم دل! با چشم سر!
هر لحظه خود را مست تر
از روی زیبایت کنم!

بوسم تو را با هر نفس
ای بخت دور از دسترس
ور بانگ برداری که بس...
غمگین تماشایت کنم!


اگر چشمت شب یلداست،من درگیر پاییزم
که هر شب پشت یک شیشه، برایت اشک می ریزم

زمستانم، مرا یلدا نشین چشم هایت کن
که از باران فراوانم، که از مهتاب لبریزم

غزل می خوانم امشب، بیت در بیتش تویی انگار
تویی آن شاه بیتی که به پایش شعر می ریزم

بیا امشب کنارم،عشق دم کردم،به زن بر دف
وَ مولانا بشو تن تن بخوان، من شمس تبریزم

شرابی از لبت می جوشد و مستم کن از عطرت
بکش آغوش ،روحم را که شبگردی غم انگیزم

بیاور گیسوانت را رها کن روی دوش باد
که از گل های نیلوفر درین دنیا بپرهیزم

دلم مانند طفلی راه گم کرده پریشان است
کمک کن تا ازین پس کوچه ها آرام برخیزم

"همه کارم زِ خود کامی به بد نامی کشید آخر"
که یلدایی دگر آمد، برایت اشک می ریزم

خیلی ها ....
برای یلدا شعر گفته اند...
با خودم فکر کردم...
چه برایت بنویسم
که با همه فرق داشته باشد!..



دیدم نیازی به فکر کردن نیست!
بنویسم
طولانی ترین شب بی تو!؟...


که همه شب های بی تو طولانی ترین هستند!
بنویسم



موهایت مثل یلدا بلند است!؟..
شاید کوتاه هشان کرده ای
مثل سایه ات را که از سرم...
بنویسم
  لبخندت مثل هلال هندوانه ی شب یلداست!؟
لعنت به لبخندت
 که شیرینی اش مثل هیچ  چیز نیست
و اجازه نمی دهد هیچ شیرینی دیگری را تجربه کنم
چه بنویسم که فرق داشته باشد!؟
یلدا هم
 مثل هزار شب دیگر  بی تو....