ناز کمتر کن ، که من اهل تمنا نیستمزنده با عشقم ، اسیر سود و سودا نیستمعا شق دیوانه ای بودم ، که بر دریا زدمرهررو گمگشته ای هستم ، که بینا نیستماشک گرم و خلوت سرد مرا نادیده ایتا بدا نی اینقدرها ، هم شکیبا نیستمبسکه مشغولی به عیش و نوش هستی غافلیاز چو من بی دل ، که هستم در جهان ؛ یا نیستمدوست می داری زبان با زان باطل گوی را در برت لب بسته از آنم ، کز آنها نیسنمدل به دست آور شوی از مهربانیهای خویشلیکن آنروزی ، که من دیگر به دنیا نیستمپای بند آزخویشم ، مهلتی ای شمع عشقمن برای سوختن اکنون مهیا نیستمهیچکس جای مرا دیگر نمی داند کجاستآنقدر در عشق او غرقم که پیدا نیستم
ناشناس
شنبه 6 آذر 1395 ساعت 08:20