هنوز بوی پیراهن تو
با طعم خیسِ همان فتیر نازکِ برشته با من است.

...

جز ما کسی خبر نداشت
که در خانه با خواهش باران و بوسه چه می‌کنیم
ما در خفای پرده حتی
از احتمال دیدن حضرت آینه هم سخن می‌گفتیم
حالمان خوش بود
چراغ‌های دوردستِ دره‌ی دربند
علامت روشن زندگانی از آوازهای محرمانه بود
و ما خوب می‌دانستیم
به خاطر آن بهاری که قول قناری و نرگس است
باید به هر حوصله با زمستان زمهریر مدارا کنیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد