تو را نگاه می کنم
چشمانت خلاصهی آتشفشان است
همرنگ خاکِ دیاری که دوستش میدارم
چالِ کنجِ لبانت
هلالکِ جُفتی ماه است
با خورشیدی در قفا
که مردمانِ سرزمینِ قلبِ مرا
به وِلوِله وا میدارد
با انگشتِ اشارهی رو به آسمان
خندهات بارانِ مرواریدْ است
و اخمت
زلزلهیی که شهر آرزوهایم را
ویران میکند
تو را نگاه میکنم
و جهان رنگ میبازد
نگاهت میکنم
و خود را نمیبینم