تو معشوق باش
همینگونه ستبر
همینگونه سپید
همینگونه که چشمهات تپه دارد و دشت
و دستهات که دور
دور دست های تمناست
همینگونه که از میان لبهای ترد تو
حروف اسم من جاری
و جهانم مشوش می شود
و پیشانی تو عرصه کودکی کردن است و
زمین بازی خیال
و پیشانی تو قطعا بوی به می دهد
یا بوی نم دیوار حیاط
تا عطر حیات بپیچد در مشام کلمه ها
کلمه های پرنده
کلمه هایی که تایپ نمی شوند و
به زبان من نمی نشینند
تو معشوق باش
همینگونه که هستی
من با تو نیستم و هستم
همینگونه سرد و بی قرار
مثل ماه بالای آلاچیق
که بر تو می تابد و از تو بر نمی تابد.