پیش می آید

این چنین بی پروا، بی مقدمه

دست بر کمر عشق بگذارم و ...

از میانه های شب، با تو همآغوش شوم

پیش می آید

این چنین زخم خورده،

خودم را بیابم و روح مجروحم را

دست تن گرم تو بسپارم

پیش می آید

چشم بسته از تردد بی رحم خیابان بگذرم و

با تو به تماشای دستان خالی مرگ بنشینم

پیش می آید من شعری ننویسم ...

هرگز اما

نمی شود با تـــو باشم و

شاعرانگی هایم را از یاد ببرم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد