تو با جوانی من آمدی ، جوان باشی
بهار عمر منی ، کاش بی خزان باشی

زبان دل به دعایت گشوده ام شب و روز
که ماهروی بمانی و مهربان باشی

تو در سیاهی شب شعله ی سپیده دمی
ز باد فتنه ی ایام در امان باشی

چو ابر ، گریه کنان رفتم از برابر تو
که خواستم به صفا ، رشک آسمان باشی

تو خود زلال تر از اشک چشمه ای ، ای ماه
چرا نه آینه ی دلشکستگان باشی

در آسیای جهان گرد پیری ام به سر است
تو ، ای عزیز سیه موی من ! جوان باشی

گذشت روز و شبم غم فزود و شادی کاست
تو کاش بی خبر از گردش زمان باشی

دعای "....."ت از چشم بد نگه دارد
بیا که نوگل این مرغ صبح خوان باشی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد