چشم هایم را بوسیدم و کنار گذاشتم

نابینا بودن

شاید بهترین معجزه ی قرن باشد

وقتی از زخم هایت

زیباترین گل ها روئیده می شوند.

پلک هایم را باز نکن

که دردها قد می کشند

به اندازه ی یک خون

به اندازه ی لهجه ی تمام نیلوفرانی

که پای مرداب بی ترجمه ماندند

بگذار آن اتفاق قشنگ بیافتد

آن اتفاق نرسیده ی شفاف

دست هایت را بگیرم

و چشم هایمان

از این ماه عسل آبی شوند

و فرزندان نیامده ی ما

ما را با هم اشتباه بگیرند..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد