دلَم میخواهد فکر کنم
تو اهلِ اینجایی!
اصلن فکر کنم تو الآن همینجایی، همین حالا
کنارِ همین نوشتنها
کنارِ همینکه فکر میکنم، همینکه میبینم
کنارِ همین سلام،
علاقهیِ خوبم
علاقه جانِ من
خوبی؟
حالِ امروزت کجاست؟ حالِ حالایَت چهگونه است؟
اوضاع به راه وُ
حال قشنگ وُ
دنیایِ دیدن خوش است؟
روزهایَت خوشحال و شبهایَت خوشخواب
موهایَت بلند وَ
دلَت
قدِ موهایَت،
شادی دارد؟
حالَت برایِ این هوا خوب است؟
برایِ اصلن سلام
برایِ این حالَت چهگونه است
برایِ شنیدنِ دوباره وُ چندباره وُ اینکه
دوستت دارم.
من دوستت دارم علاقهیِ قشنگ
بگذار هوا هر جور که خواست باشد
بگذار بدی هرطورکه توانست اتفاق بیافتد وُ
جلویِ این عاشقانه را بگیرد
بگذار تفنگ بر دل غالب شود
بگذار فکر کند که چنین گذشته است! اما
من دوستت دارم وُ
مگذار که این فراموشت شود
که فراموشی پایانِ دنیاست
پایانِ عشق
پایانِ اندیشه
وَ پایانِ فردا
ما عاشقِ همیم علاقهیِ قشنگ
هرروز
هر ساعت
وَ هر وقت بیشتر
مبادا فراموش کنی،
دوستت دارم
قشنگ!