چه احساس زیبایی است
وقتی تو را شباهنگام
میان بازوانم حس می کنم ای عشق من
و این چنین
سردرگمی ام را به سان توری درهم پیچیده
از هم باز می کنم
قلبت میان رویاها به پرواز است
لیک جسمت ، همچنان روی زمین
همچنان کنار من
نفس می کشد
تو را من خواب می بینم
و تو چون گیاهی که در تاریکی قلمه می زند
خوابم را کامل می کنی
و صبح
وقتی دوباره طلوع می کنی
فرد دیگری خواهی بود
اما هنوز
چیزی از شب در تو باقی مانده است
از آن بود و نبود جایی که
ما خویش را یافته ایم