بی تو در خلوت دل، بزم عزاخانه شده
همه گفتند که از داغ تو دیوانه شده
هاتفی گفت دگر سوی خرابات مرو
عاشقت باز ، پناهنده به میخانه شده
ساقیا جرعه می ، چاره دردم نکند
کارم این بار، گرفتار به پیمانه شده
خرقه صبر جدا کن ز سر شانه غم
صبر ایوب به ماتم زده، بیگانه شده
عیب مستی نکن از خاک نشینان جفا
جای دلدار،غمش همدم جانانه شده
دست تقدیر، مرا از قلم انداخته است
طلبم از لب او، قصه و افسانه شده