جان من ، از جان گذشتن کار مشتاقان بود
لیک چون جانم تویی بر من نه این آسان بود
جان من ، جانا تویی من نگذرم از جان خویش
گرچه اول شرط ، اندر عشق ترک جان بود
ز اشتیاق تو جانم به لب رسید ، کجایی ؟
چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی ؟
نگفتی ام که بیایم ، چو جان تو به لب آید ؟
ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی ؟
منم کنون و یکی جان ، بیا که بر تو فشانم
جدا مشو ز من این دم ، که نیست وقت جدایی
گذشت عمر و ندیدم جمال روی تو روزی
مرا چهای ؟ و ندانم که با کس دگر آیی ؟
کجا نشان تو جویم ؟ که در جهانت نیابم
چگونه روی تو بینم ؟ که در زمانه نپایی
چه خوش بود که زمانی نظر کنی به دل من
دلم ز غم برهانی ، مرا ز غم برهایی
مرا ز لطف خود ، ای دوست ، ناامید مگردان
کامیدوار به کوی تو آمدم به گدایی
فتادهام چو «عراقی» همیشه بر در وصلت
بود که این در بسته به لطف خود بگشایی ؟