دل ز بی عشقی به جان آمد چه شد جانان من ؟
کو طبیبی تا ز بی دردی کند درمان من
سخت تاریک است زندان حیات ، ای شمع عشق
پرتوی افکن دو روزی باز بر زندان من
چشم مستی کو ؟ که برقی افکند در خرمنم
تاب زلفی کو که تا بازی کند با جان من
سخت از این بی دولتی آلوده دامن گشته ام
عشق کو ؟ آن آتش جان من و دامان من
لاله ی صحرائیم لطف من از داغ دل است
مرغک دریاییم جان من و طوفان من
شیخ را هم میهمان کردم دمی ننشسته رفت
جغد را هم دل گرفت از خانه ی ویران من
دیگر ای دل هیچ لطفی نیست در این سر گذشت
زودتر آسوده شو ای روح سرگردان من
گر چه روز و شب به من بیدادها کردی ، جهان
عاشقم کن باز وزین سودا بده تاوان من